کد مطلب:303641 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

هر کس اعتراض می کرد سیلی می خورد
از جمله كسانی كه در آن جمع حضور داشت اُمّ ایمن پرستار رسول خدا (ص) بود كه از زنان مؤمنه و از علاقمندان به اهل بیت علیهم السلام بود از جسارتی كه به علی علیه السلام شده بود برآشفت و فریاد زد ای ابوبكر چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر كردید! و بر پسر عم رسول خدا ظلم نمودید عمر گفت: ما را با زنان و زنان را با ما كاری نیست دستور داد تا ام ایمن را زدند و از مسجد بیرونش كردند.

پس از این بانوی وفادار به اهل بیت بُرَیْده اسلمی برخاست و گفت: ای عمر! بر برادر رسول خدا جسارت می كنی و با او خشونت می نمایی و حال آن كه ما تو را و حسب و نسب تو را خوب می شناسیم آیا شما نبودید در روز غدیر خم كه رسول خدا به تو و ابی بكر فرمود: بروید بر علی به عنوان امیر مؤمنان سلام بگویید یعنی بگویید: السلام علیك یا امیرالمؤمنین. تو و ابی بكر به رسول خدا (ص) گفتید: آیا این فرمان از جانب شما است یا از طرف خداوند است؟ آن حضرت فرمود: از جانب خدا است. ابوبكر گفت: ای بریده راست می گویی و لیكن رسول خدا (ص) پس از آن فرمود: لاتجتمع لاهل بیتی الخلافة و النبوة خلافت و نبوت با هم برای اهل بیت من جمع نخواهد شد؟

بریده گفت: به خدا سوگند هرگز رسول خدا چنین سخنی را نفرموده است. سوگند به خدا در شهری كه تو خلیفه باشی در آن نخواهم ماند.

عمر دستور داد تا او را هم با كتك از مسجد بیرون كنند! آنگاه روی به امیرالمومنین علی علیه السلام كرد و گفت: یا علی برخیز با ابوبكر بیعت كن وگرنه سر از تنت جدا خواهم كرد. امیر علیه السلام به قبر رسول خدا (ص) پناهنده شد و این ایه را تلاوت كرد:

یَابْنَ اُمَّ اِنّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونی و كادو ایَقْتُلونُنَی. (اعراف /150)

ای فرزند مادرم آنها مرا خوار داشتند تا آنجا كه نزدیك بود مرا بكشند.

و هواداران خود را صدا می زد: واجعفراه و لا جعفر لی الیوم واحمزتاه ولاحمزة لی الیوم. دو شهید نامدار برادر شهیدش شهید جعفرطیار و عموی شهیدش شهید حمزةبن عبدالمطلب را صدا زد و با تأسف فرمود: امروز بی جعفر و بی حمزه ام خبر به عمویش عباس بن عبدالمطلب دادند كه علی فرزند برادرت در زیر شمشیر دشمن نشسته است. عباس شتاب زده وارد مسجد شد و بانگ زد با فرزند برادرم رفق و مدارا كنید من از او بیعت می گیرم و دست آن حضرت را گرفت بی آن كه كف دست را باز كند با دست ابوبكر مسح داد و ابوبكر با همین قانع شد و علی علیه السلام را رها كردند. پس از این ماجرا آن امام مظلوم دست به آسمان برداشت عرض كرد خدایا تو می دانی كه پیغمبر تو مرا امر كرد كه اگر بیست نفر با تو همدست شدند با این قوم جهاد كن و این فرمان تو است كه در قرآن فرموده ای: اِنْ یَكُنْ مِنكُمْ عِشْرُونَ صاِبروُنَ یَغْلِبُوا مِأتَیْن (انفال/65)

اگر بیست نفر از شما شكیبایی كنند بر دویست نفر غلبه خواهند كرد.

و تو آگاهی ای خدای من كه بیست نفر مرا یاری نكردند. در این وقت مقداد عرض كرد یا امیرالمومنین من آماده ام هر امری می فرمائید اطاعت نمایم به خدا قسم اگر دستور فرمایی شمشیر می كشم و تا جان دارم از شما دفاع می كنم و اگر امر می فرمائید ساكت می نشینم. آن حضرت فرمود: ساكت بنشین و وصیت رسول خدا را فراموش مكن [1] .


[1] همان 279-281.